هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار و پرچین کشده است، چون باغ بی دیوار از آسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمی ماند. هیچ کس هم با نام (آزادی) دیوار خانه خود را بر نمی دارد و شبها در حیاطش را باز نمی گذارد، چون خطر رخن? دزد جدی است. هیچ صاحب گنج و گوهری هم گوهرهای خود را بدون حفاظ در معرض دید رهگذران نمی گذارد تا بدرخشد، جلوه کند و چشم دل برباید، چون خود گوهر ربوده می شود. گوهر هر چه قیمتی تر باشد، در صد مراقبت از آن بالاتر می رود، هر چه که نفیس تر باشد بیم ربودن و غارتش بیشتر است و مواظبتش لازم تر. گوهر عفاف را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشند.
این رسم در آفرینش هست که پدران اگر انگور ترش بخورند دندان فرزندان کند می شود اما... این رسم هم هست که آدمی امروز تمامی دیروز خود را به فراموشی می سپارد و از یاد می برد تصور اغلب ما این است که ما اینجایی هستیم. برای اینجا آفریده شده ایم و هر چه هست همین جاست.
چه کسی یادش هست آن روز ها که ما ملک بودیم و فردوس برین جایمان بود؟و ...بعد به خطایی مستاجر این خراب آباد شدیم.
آری گذشت زمان ، نسیان می آورد و فراموشی خصیصه آدمی است .
این هفدهم دی داغی بود بر دل نجابت. قلب حیا خون شد وقتی که این روز خونمایی کرد . افغان عفاف برخاست وقتی که این روز در تقویم نشست.ادامه مطلب...